Monday, 23 February 2009

The son's moving talk about his Father

Naeim Tavakkoli shared his feeling about the imprisonment of his father with friends gathered at a prayer meeting in Ottawa, Canada on Wednesday 18 February 2009. This is the feeling of families and the Baha'is around the world for those Baha'is that the Islamic Republic Government of Iran continues to persecute for no reason other than carrying the love of Baha'u'llah and humanity in their heart.
Mr. Behrouz Tavakkoli
Mr. Behrouz Tavakkoli
Arrested 14 May 2008 at his home in Tehran



اجازه دهید که تجربه و احساسم را در مورد وضعیت جاری جامعه بهائیان ایران با شما در میان بگذارم٠ در مورد خانواده ام، دوستانم و خودم٠ آنچه که می‌خواهم به شما بگویم دغدغه‌های ذهن و روحم اند٠ مشکلاتی هستند که به عنوان یک بهایی، یک عضو خانواده انسانی و به عنوان کسی که پدرش در بدنام ترین زندان جهان، زندان اوین، اسیر است، با آنها دست و پنجه نرم می‌کنم٠ زندان اوین، زندانی واقع بر تپه‌های شمال تهران، زندانی با سلول‌های زیرزمینی و اتاق‌های شکنجه، با دیوارهای بزرگ و ضخیمی که گرداگرد آنرا گرفته است٠

به یاد می‌آورم زمانی را که در پروژه‌ ساخت آسمانخراشی مشرف بر این زندان مشغول به کار بودم٠ همچنان که ساختمان بالا و بالاتر می‌رفت تصویر بهتری از این زندان مخوف رابه چشم می‌دیدم٠ امروز نقشه غیر متقارن اوین را به یاد می‌آورم٠ تصویری است که هر شب با آن به خواب می‌روم و هر صبح با آن بیدار می‌شوم در حالی که پدر را در آن مجسم می‌کنم؛ آخر می‌دانم که به چه می‌ماند٠

سه سال پیش نیز، پدرم، بهروز توکلی، به صرف عقیده‌اش به آئین بهایی گرفتار شده بود٠ یادم است وقتی نهایتا اجازه ملاقات با او را دریافت کردیم در اولین ملاقات باور نمی‌کردم که مردی که در مقابل من ایستاده است پدرم می‌باشد٠ نحیف و بی رنگ و رو، با ریشی انبوه و مویی بلند در جامه گشاد زندان٠ وقتی می‌بردندش دیدمش که می‌لنگید٠ اکنون می‌دانم که‌ به چه می‌ماند٠ اینبار اما باید دوستان پدر را نیز در این تصویر بگنجانم٠ مثل یک برنامه فتوشاپ، باید چهره را عوض کنم٠ باید ریش انبوه به صورتهای خندان آن چهار مرد دیگر نیز بیافزایم٠ برای هرماه زندان، باید آنها را چندین سال پیرتر در نظر آورم٠ باید خستگی را جانشین آن‌ موج شادی در چشمانشان کنم؛ خسته از بازجویی‌های شبانه روزی و تکراری، در مقابل باید امروز او و دوستانش را بعد از گذراندن نه ماه از این گونه بازجویی‌های طاقت فرسا تصویر نمایم٠

بازجویی‌هایی همراه با تحقیرها و توهینهایی که شبیه آن را تاکنون نه‌دیده و نه‌شنیده بودند٠ آیا می‌دانید که دونفر دیگر از این جمع از زنان بهایی‌‌ می‌باشند؟ چگونه توانم آنها را در زیر این شکنجه‌ها به نظر آورم٠ شکنجه هایی که به آن "شکنجه سفید" می‌گویند٠ ببین که چگونه کلمات معنایشان را از دست می‌دهند٠ دیگر کلمه سفید یاد‌ آور برف نیست، یادآور قمری سفید و یا صلح هم نیست٠ این روزها سفید ‌مرا به یاد شکنجه می‌اندازد٠ شکنجه سفید یعنی تمام مشکلات جسمی پدرم که در دوران زندان برایش بوجود آمد٠ شکنجه سفید یعنی اینکه یکی از دوستان پدرم وحید در ۳۵ سالگی بینایی‌اش را در زیر فشارهای طاقت فرسا از دست بدهد٠ شکنجه سفید یعنی آنکه مادری را از ملاقات با دختر نوجوانش برای چندین ماه ممنوع کنند٠

آنچه در این در وقت محدود و جملاتی چند در مورد پدر و دوستانش می‌گویم، کم و بیش، زندگی روزمره اعضای بزرگترین اقلیت مذهبی غیر مسلمان در ایران است٠ زندگی هر آن کسی است که به جامعه بهایی تعلق دارد، جامعه‌ای با ۳۰۰ هزار نفر جمعیت٠ جامعه‌‌ای محروم از همه چیز٠ محروم از ابتدائی ترین حقوق انسانی از بدو تولد تا موقع مرگ٠ محروم از داشتن یک روز خوش در مدرسه در کنار بقیه دانش آموزان٠ محروم از حق تحصیل در مدارس بهتر که در حد استعدادهایشان باشد٠ محرومیت از تحصیلات دانشگاهی، محرومیت از حق ثبت ازدواج٠ محرومیت از داشتن مشاغل دولتی و ممنوعیت از استخدام در بیشتر شرکت‌های خصوصی بخاطر فشارهای حکومتی٠ محرومیت از حق راه‌اندازی و تاسیس یک شرکت و یا یک تولیدی بدون آنکه نامشان در لیست سیاه سپاه قرار گیرد٠ وحتی محرومیت از حق داشتن یک سنگ یادبود بر قبورشان، محلی که در آن به آرامش ابدی روند بدون آن که تابوتشان با بلدوزهای حکومت اسلامی زیر و رو شود٠ محروم از اینکه بتوانند تشکیلات انتخابی بهایی داشته باشند٠

پدر من و دوستانش هفت عضو این جامعه پر جمعیت بهایی ایران بودند٠ جامعه‌ای که اعضایش در هر گوشه و کناری از این خاک سکنی دارند٠ وظیفه این هفت نفر آن بود کلیت این جامعه بزرگ را حفظ کنند و در غیبت تشکیلات بهایی که بدستور حکومت ایران تعطیل شده است، به این جامعه رنگ یکپارچگی و وحدت بخشند٠ اکنون این هفت نفر هدف تهمتهای بی اساس و جو سازی های این رژیم قرار گرفته اند٠

به خاطر دارم که ۹ ماه پیش، بعد از آن حمله صبحگاهی به منزل پدرمان، با مادرم تلفنی صحبت می‌کردم٠ مادر در حالی که از شدت اضطراب می‌لرزید گفتگوی خود با مامورین اطلاعاتی برایم بازگو می‌کرد٠ می‌گفت که وقتی خواست ژاکت گرمی را به پدرم بدهد، ماموری جلوی او را گرفت و گفت " او به لباس نیاز نخواهد داشت؛ فقط زنده‌ ها لباس می‌خواهند"٠

اکنون بیش از نه ماه از آن زمان می‌گذرد و پدرم هنوز در زندان است٠

اکنون بیش از نه ماه است که من روی تابلویی در ذهنم کار‌ می‌کنم، تا پدرم را در این وضعیت‌ها به تصویر کشم٠ وقتی او را در سلول انفرادی و در اتاق باز جویی تصور کنم٠ گاهی باید او را در اتاقی تصویر می‌کردم در حالی که بیش از ۲۰ ساعت بر روی یک چهارپایه چوبی نشسته است؛ رو در رو با دو بازجو که وجودشان از تعصبات مذهبی و نفرت انباشته است٠ سپس او را به بند عمومی برمیگردانم٠ اتاقی بدون تخت و ملافه کافی٠ خوابیده بر زمین سرد در زمستان سرد تهران همراه با چهار همبند دیگرش٠ اکنون در گوشه دیگر این تابلو دادگاهی را به تصویر می‌کشم٠ هیچ وکیلی حضور ندارد٠ آنها احتمالا به وکیل هم دسترسی ندارند٠

نمی دانم چه می‌شود٠ آیا باید پدر و دوستانش را، بعد از این دادگاه، دوباره در زندان تصور کنم؟ آیا او را دوباره در سلول انفرادی و در اتاق بازجویی، و تخت های شکنجه و دیگر اتاق ها، همراه با دیگر هم بندانش تصور خواهم کرد؟

وقتی با دقت نگاه به این تصویر رنج آور نگاه می‌کنم، گوشه دیگری در این زندان را هم می‌بینم٠

دیگر ذهنم اجازه نمی‌دهد که پدرم و دوستانش را در این گوشه به تصویر کشم٠

نعیم توکلی - ۱۸ فوریه ٢٠٠٩

ترجمه پژمان محبوبی

No comments: